پنجم دبستان بودم. معلم دینیمون اومد خیلی مایه بذاره در باب تاکید بر احترام به پدر و مادر و نقش با اهمیت و پررنگ این بزرگواران در زندگی فرزندان، فرمود: باور کنید مامان باباهاتون هیچی واسه خودشون نمیخوان. اگه شماها نبودید اونها حاضر بودن گوشه خیابون و تو جوب بخوابن...
من؟ من خیلی شفاف و صادقام. داشتم تصور سازی میکردم همون لحظه که چقدر ناجوره مامان و بابا تو خیابونها ولو باشنها! و البته از خوف حق پدر و مادر بر فرزند کمیهم بر خودم لرزیدم.