loading...

شـــلوغـــی

خدای چیزهای کوچک

بازدید : 295
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 8:37

پنجم دبستان بودم. معلم دینی‌مون اومد خیلی مایه بذاره در باب تاکید بر احترام به پدر و مادر و نقش با اهمیت و پررنگ این بزرگواران در زندگی فرزندان، فرمود: باور کنید مامان باباهاتون هیچی واسه خودشون نمیخوان. اگه شماها نبودید اونها حاضر بودن گوشه خیابون و تو جوب بخوابن...

من؟ من خیلی شفاف و صادق‌ام. داشتم تصور سازی می‌کردم همون لحظه که چقدر ناجوره مامان و بابا تو خیابونها ولو باشن‌ها! و البته از خوف حق پدر و مادر بر فرزند کمی‌هم بر خودم لرزیدم.

«مسافر اشتباهی» قسمت هشتم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی